بهاره عزیز
درست یک هفته از آخرین باری که تو را دیدیم گذشته است. بعد از کلاس صبح بود که به تو خبر دادند باید به حراست دانشگاه مراجعه کنی. حوالی ظهر به حراست رفتی. تا زمانی که سر کلاس بعدی غایب شوی، کسی به ذهنش هم خطور نمیکرد قرار است چنین بلایی را سر تو بیاورند. مطمئن هستیم تو هم ذرهای فکر نمیکردی کار به جایی رسیده باشد که دانشجو را در روز روشن در خیابان بربایند و بعد از یکی دو روز معلوم شود ربایندگان ماموران امنیتی نظام حاکم بر این سرزمین هستند. تا چند روز هیچکدام از ما خبر نداشتیم چه بر تو گذشته است. حتی حدس هم نمیتوانستیم بزنیم؛ معلوم نیست چرا عادت نمیکنیم؟ چرا هنوز درباره ابعاد و امکانات شرارت دچار اشتباه میشویم؟ چرا هنوز فکر میکنیم بیشرمی، وقاحت، گستاخی، تجاوزگری و قانونشکنی لابد باید حد و مرزی داشته باشد؟ معلوم نیست چرا غافلگیر شدیم که چطور دانشجوی مملکت را در «مادر دانشگاههای کشور» با کتک دستگیر میکنند، به مرکزی که کوچکترین ربطی به یک فعال جامعه مدنی ندارد میبرند و از آنجا هم روانه زندان قرچک ورامین میکنند؟ خب حتما تقصیر از ماست. وگرنه تو اولین نبودی. مگر همین چند وقت پیش دوستان دیگرمان را در همان حراست دانشگاه شکنجه نکردند؟
بهاره عزیز
تو تا امروز نزدیک به شش بار بازداشت شدهای و در مجموع بیشتر از هشت سال از بهترین سالهای جوانیات را در زندان گذراندهای. آن هم زندان حکومتی که خود برآمده از یک انقلاب ضداستبدادی بوده است. انقلابی با شعارهای «آزادی» و «استقلال». ما خوب میدانیم که تو هیچ وقت ترسی از زندان نداشتی. همواره تاکید میکنی که: «زندان نباید خط قرمز ما باشد». باری همین در میان دانشجویان فعال طی دو دهه گذشته، یکی از نمادهای ایستادگی بر سر مطالبات و آرمانهایت هستی. ما خوب میدانیم که آنچه تو را از بسیاری از فعالان دیگر جدا میکند ایستادنت بر سر اصول اولیه جامعهای انسانی و پافشاری بر هویت تاریخی دانشجو در این سرزمین بوده است. در زمانهای که بسیاری دانشجویان و حتی کل جامعه را فقط به عنوان گوشت دمتوپ خود میخواهند و تنها زمانی که به انگشتان جوهریشان نیاز دارند سر و کلهشان پیدا میشود، تو بر سر باورهایت ایستادی و حقیقت را قربانی مصلحتبینیهای حقیرانه نکردی. حال ما هم میخواهیم به شیوه تو عمل کنیم. در زمانهای که کشور سوگوار صدها کشته بیکفن آبانماه است، ما خوب میدانیم که تو راضی نخواهی شد برایت سهمی ویژه قائل شویم، اما همین شخصیت و ویژگیهای توست که باعث میشود تا نگرانات باشیم و این نامه سرگشاده را بنویسیم.
بهاره عزیز
خبر اعتصاب غذایت، بیش از آنکه به درد و رنجمان بیفزاید، بار شرمندگیمان را دوچندان کرد. ما مدتهاست که خجالت زدهایم. شرمگین تمامی ناکامیهایمان. تمامی آنان که گفتیم تنهایشان نمیگذاریم اما گذاشتیم. تمامی مادران و پدرانی که فرزندانشان با ما به خیابان آمدند اما هرگز باز نگشتند. تمامی کودکانی که در چهره ما مادران و پدران از دست رفتهشان را میجویند و ما بجز اشک و شرم پاسخی برایشان نداریم. ما شرمگین خودمان هستیم برای تمام ضعفها و ترسها و درماندگیهایمان. اما اجازه بده این بار سنگین را با هم قسمت کنیم.
اعتصاب غذایت را بشکن. اجازه بده صدای این بیداد را این بار نه با رنجوری تنهایمان، که با پیوند دستهایمان به همگان برسانیم. اجازه بده هر یک از این یاران دبستانیات به سهم خود گامی بردارند، بگذار تا دوباره همراه شویم، کین درد، درد مشترک همه ماست. پس پیمان میبندیم که تا درمان تمامی آثار آن از پای ننشینیم و همانگونه که باید، صدایی بشویم برای تمامی مظلومان بیصدا؛ همان طردشدگان و فراموششدگانی که دوباره همدیگر را پیدا خواهند کرد و باز خواهند گشت.